۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه

ای کاش دلت از دل من یاد بگیرد


بگذار دلم دامن فریاد بگیرد

تاداد مرا زاینهمه بیداد بگیرد

من جز تو چه دارم منم ویک دل رسوا

غیراز تو خدا هرچه به من داد بگیرد

ترسم که زشیرینی لیلای من این دل

مجنون شود وپیشه ی فرهاد بگیرد

دیوانه تر از من بود آن شیخ خردمند

کز مستی چشمان تو ایراد بگیرد

دریاست میان من وتو جوی جدایی

نگذار که این فاصله بنیاد بگیرد

غیراز غم تو هیچ به خود راه نداده است

ای کاش دلت ازدل من یاد بگیرد

آیا رسد آنروز که دستان نجیبت

خاکستر من را زکف باد بگیرد؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر