۱۳۸۹ اسفند ۲۷, جمعه

تقدیم به تمام ازادگان دربند وشهیدان رهاشده از بند تن

دل بی تو درون سینه ام می گندد
غم راه نفسهای مرا می بندد
امسال بهار بی تو یعنی پاییز
تقویم به گور پدرش می خندد

آزادی که نباشد هیچ فصلی بهارنیست


فصلی که بوی باغ ندارد بهارنیست

گرخاطری فراغ ندارد بهارنیست

جایی که نای قمری وبلبل شکسته است

جزشیون کلاغ ندارد بهارنیست

وقتی که لاله سوگ نشین شقایق است

برسینه غیرداغ ندارد بهارنیست

هرجا که خانه ها همه زندان ظلمت است

جزدزد کس چراغ ندارد بهارنیست

اینجابرای بال کبوترمجال نیست

شهری که غیرزاغ ندارد بهارنیست

درکشوری که دولت آن چون طویله است

مجلس بجز الاغ ندارد بهارنیست

حالا که ملک کورش وبابک خرابه ایست

جزرهبری چلاغ ندارد بهارنیست

وقتی که میرقافله درحصرخانگیست

ازهیچکس سراغ ندارد بهارنیست.

۱۳۸۹ اسفند ۲۰, جمعه

بمناسبت سخنرانی دیروز دیکتاتور


یادتونه یه برنامه توتلویزیون میدیدیم که معمولا هم عیداپخش میشدوتوی این برنامه یه عروسک حاجی فیروز بود بنام مبارک ویک مرشد که هم عروسک گردان مبارک بود وهم ازطرفش صحبت میکرد وهم نقش مقابلش رو اجرا میکردونصیحتش میکرد؟
هنرمندی این صحنه گردان این بود که بچه ها فقط به حرکات وصدای جیغ جیغوی مبارک توجه میکردند ووقتی ازدست مبارک حرص میخورد ادم جدی میگرفت ویادش میرفت خودشه که جای دونفرحرف میزنه امارهبرهنرمندما اینقدرهم مهارت نداره که حواس بچه هارو حتی پرت کنه چه برسه به ادم بزرگا که دیگه از اینهمه دروغ وخیمه شب بازی حالشون بهم میخوره!!!
جالب اینجاست که مجلس خفتگان که متشکل از چندتا نوجوان فرهیخته ومستقلوموشکافه طرف مقابلش بودن وچه لذتی ازاین نمایش میبردن!!!
چقدردلم برای مملکتم میسوزه که سرانش اینا هستن

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

ازعقل بیا که گفتگویی نکنیم
غیر ازغم ودرد آرزویی نکنیم
دیوانه شویم ودل به دریا بزنیم
درمصرف عشق صرفه جویی نکنیم

۱۳۸۹ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

آیا با این شیوه اعتراض به جایی می رسیم؟


قبل ازهرچیز بگویم نه میخواهم آیه یاس بخوانم ونه ازپیروزی جنبش سبز ناامیدم ولی راستش رابخواهید زیاد هم چشمم آب نمیخورد این جلادها به این آسانی وبا راهپیمایی سکوت بساط دیکتاتوری خود راجمع کنند.چندروز پیش همسرم داشت ازفعالین جنبش درخارج از کشور انتقاد میکرد که ازدور جوانان رابه شرکت درراهپیمایی دعوت میکنندوبه من هم میگفت غیرازاینکه هفته ای یک روز مطبت راتعطیل میکنی واز عصرتا شب توی خیابان ول میگردی چه کاری برای مملکت کرده ای؟ غیرازاینکه درآمدت از اینکه هست هم کمترشود وفشارش به من وبچه ها وارد شود چه سودی برده ای؟اصولا من واونقاط زیاد مشترک فکری جز دشمنی با این رژیم نداریم وبرایش اینکه من مثل جوانان کم سن وسال آرمانگرا وپرشورم قابل هضم نیست ولی راستش رابخواهید پربیراه هم نمیگوید.من بعدازانتخابات از اینکه آزادانه درخیابانها میگردم وبهترین جوانان این مرزوبوم درسیاهچالهای خامنه ای شکنجه میشوند عذاب وجدان داشتم وآرزو میکردم کاش راهی بود که حرکت موثری انجام دهم وبرای کشور و مردمم بمیرم تادرآینده فرزندانم باسربلندی ازمن یادکنند. وحتی وقتی درراهپیمایی ضربه ای به من میخورد لذت میبردم وآسودگی وجدانم درد باطوم راازخاطرم میبرد.اما امروز که به خیابان رفتم وقتی کسی که برایم خیلی عزیز است از دستم دلخورشد که چرابرای فیلم گرفتن بدون خداحافظی اورارهاکرده ام؟جوابی نداشتم زیرااوبه اصرار من آمده بود.دست آخرهم کاری که میخواستم انجام بدهم آنطور که باید ازآب درنیامدوبه ریسکش نمی ارزید؟(دوربین را درحالت شبانه قرارداده بودم وکیفیت فیلمها خیلی بدشده بود)ازخودم پرسیدم آیا با این کارها بجز اتلاف نیرو وهزینه دادن بی نتیجه چیزی هم عایدمان میشود؟عزیزانی که درزندان به سر میبرند چندسال باید تحمل کنند تا ما با ملایمت از آقایان خواهش کنیم ایران رارهاکنند وایشان هم لطف کرده وشرمنده محبت ماشده از ثروت وقدرت بگذرند؟آیا این جرثومه های وقاحت ازاینکه با فیلمای ما آبرویشان برود هراسی دارند؟بی وجدانهایی که بخاطر هیچ هموطنان بی دفاع خود رازیرضربات چوب وباطوم ورگبارگلوله می گیرند آیا شرمنده نجابت ما میشوند؟ازابتدای جنبش سبزماچند شهید نازنین راازدست داده ایم وبه کجارسیده ایم؟اگرهمین تعداد شهید رادریک روز فدا میکردیم ولی تکلیف این حکومت فاسدرایکسره میکردیم بهترنبود؟چراعزیزان دربند وشهیدمان راکم کم داریم فراموش میکنیم؟

آیااینکه سالی یک بارتولد سهراب راتبریک بگوییم برای مادرداغدیده اش پسر می شود؟اگرگرگی به خانه شمابیاید وعزیزانتان درمعرض مرگ باشندآیاهفته ای یک بار میآییدبه او میگویید پخ ومیروید تا هفته آینده به کارهای روزمره تان میرسید؟اصلاح طلبان که یا خفه خون گرفته اند ویادنبال نقطه خاکستری درپرونده آقا میگردند وراهی برای بازگشت به آغوش اسلام می جویند.مجاهدین خلق که درحرم امام رضا بمب منفجرمیکردند ومردم بی گناه رابه خاک وخون می کشیدند مسالمت آمیزشده اند واوج فعالیتشان شده ساخت کلیپ طنز ازخامنه ای واحمدی نژاد.یکی نیست به اینها بگوید ولشون کن کشتیشون!!!

ماهم که دلمان راخوش کرده ایم هفته ای یک باربرویم سهمیه کتکمان رابخوریم وبرگردیم ودرعوض توی رویایمان بادبادک سبزهوا کنیم.واقعا فکرمیکنید بااین کارها این کرکس ها چنگال خودرا ازگلوی ایران ما برمیدارند؟من آمادگی خودم رابرای مردن اعلام میکنم آیا کسی هست بامن همقدم شود؟

قول میدهید خونم پایمال نشود؟درهرشهر پانصد نفرپیشمرگ ازجان گذشته میخواهم سراغ دارید؟

۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

چگونه درراهپیمایی ها بدون دردسرفیلمبرداری کنیم؟


برای همه ما پیش آمده است باصحنه هایی روبرو شویم که درصورت ضبط آنها مدرکی برسندهای جنایت مزدوران خامنه ای افزوده میگردد.امادرشرایط فعلی که جای فیلمبردار وسوژه عوض شده وماموران بخصوص لباس شخصی هابا ماسک حاضر میشوند ومابدون ماسک وآنهاعلناازمافیلم میگیرندولی اجازه نمیدهندما صحنه ها راضبط کنیم.شرایط باروزهای اول اعتراض متفاوت است وگاهی می بینیم جوانان غیوربخصوص درشهرستانها حتی زیراتوموبیل مخفی میشوند تا بتوانند به شکارلخظه ها بپردازند.من نیزهمانطورکه درپست قبلی نوشتم حسرت نداشتن فیلم از صحنه های خشونت ماموران حکومت رابه دل دارم وبه همین دلیل دنبال راهی میگشتم که بدون جلب توجه ماموران فیلمبرداری کنم؟ اولین فکرم این بود که تظاهرکنم درحال مکالمه هستم و صحنه های کناری را ضبط کنم ولی چراغ قرمز کنار دوربین موبایلم مرا لوداد .بعدبه فکرچسباندن تکه ای چسب به روی چراغ led افتادم ولی دروسط صحنه درگیری مکالمه تلفنی هم خودش جلب توجه میکند پس باید تلفن در دستم نباشد وآویزان هم نباشد وتقریبا درمحل ثابت باشد.من بایدراهی پیدا میکردم.به یادلباسهای مخصوص روزهای راهپیمایی افتادم چون من درحالت عادی اکثرا بواسطه شغلم لباس رسمی مثل کت وشلوار میپوشم اما درروزهای اعتراض تی شرت سبز ویا کاپشن میپوشم باشلوار راحت مثل جین وکفش اسپورت واین لباسها درروزهای عادی به دردم نمیخورند .لباس مخصوصم را آوردم ودروسط سینه تی شرتم از پشت جیبی دوختم وجای لنز دوربین سوراخ کوچکی ایجادکردم وجیب پیراهن روزهای اعتراضم رااز جایی نزدیک وسط دوختم که موبایل درآن به سختی فرو میرود وجلوی لنز هم سوراخ کوچکی ایجاد کردم وروی led راهم با چسب برق ویا یک مقوای کوچک پوشاندم حالا من رو به هرطرف بایستم دوربین موبایلم همان جارا هدف میگیرد وبا خونسردی میتوانم از صحنه های افتخارمردم قهرمان وجنایت دژخیمان مزدور فیلم تهیه کنم منتظر فیلمهای جدیدم باشید.بامید جشن آزادی وطن.

«صحنه ای که هیچگاه ازخاطرم نخواهدرفت»


درراهپیایی روز 25 بهمن صحنه ای رادیدم که اگرموفق به فیلمبرداری شده بودم این فیلم کوتاه میتوانست تصویری بی نظیرازوحشی گری نیروهای سرکوبگر رژیم ولایت فقیه رابه جهانیان نشان دهداما نتوانستم وحسرت آن همیشه به دلم می ماند.ماجرا از آنجاشروع شد که درخیابان ملاصدرای شیراز شخصی که با لباس شخصی دوربین به دست جلوی مردم راه میرفت واز چهره همه از فاصله نزدیک فیلم میگرفت.جوانی نسبت به فیلمبرداری او ازخانمی که همراهش بود واحتمالا نامزد اوبود اعتراض کردوبا مرد فیلمبردار بحث میکرد که به چه دلیل از ناموس مردم فیلم میگیری؟چندنفر لباس شخصی مداخله کردند وباکتک وناسزا اورا گرفتند که باخود ببرند.دراین میان پیرزنی حدودا 65 ساله جلو آمد وبازوی جوان را گرفت وخواهش میکرد اورا رها کنندولی پیرزن راکنارزدند وجوان رابسوی ون نیروی انتظامی که پراز جوانان دستگیرشده بود بردند.من بدنبال آنها تا کنار ون رفتم وگفتم این جوان رهگذر بوده وربطی به راهپیمایی ندارد اورا چرا باخود میبرید؟که با توهین وتهدید به دستگیری روانه ام کردند(البته ون جانداشت وگرنه دوستان به تهدید اکتفا نمیکردند)چنددقیقه ای گذشت من درابتدای یکی از فرعی های ملاصدراکه به دادگاه خانواده ختم میشودایستاده بودم که یک اتومبیل پلیس با سه سرنشین زن که پیشاپیش آن چندمامورلباس شخصی به فرماندهی آقای عزیزی فرماندارشیراز می دویدند بسوی ما آمدند فکرکردم برای دستگیری من می آیند ولی ازکنارمن گذشتند وماموران زن پیرزن معترض را که پشت سرمن بود گرفتند پیرزن شروع کرد به التماس وعذرخواهی ولی اوراکشان کشان بسوی ون بردند پیرزن که زنی نحیف بادستانی شکسته وتوی گچ بود برای اینکه اورانبرند همزبان با فریاد کمک خواهی از مردم خودرا روی زمین انداخت ولی مامورین مرد با لگد به پیلوهای او می کوبیدندوزنها دست اورامیکشیدند واو ازدرد ضجه میزد ومیگفت دستم شکسته رحم کنیدولی دریغ از ذره ای مروت ومردانگی وحتی وقتی زنان زورشان نرسید اورابلند کنند ودرون ماشین بیاندازند دونفرمرد زیربغل وپاهای اورا گرفتند واوراروی صندلی عقب ماشین انداختند پیرزن بیچاره بااستیصال پاهایش را بین در وبدنه ماشین گذاشته بود که نتوانند دررا ببندند وامام زمان راصا میکرد ولباس شخصی ها بالگد به ساق پای او لگد میزدند که مجبورشود پایش را جمع کند. دیگرطاقت دیدن اینهمه ناجوانمردی را نداشتم بسمت آنها رفتم وگفتم خجالت بکشید این زن جای مادرشماست مگرچکارکرده که اینقدر اورامیزنید؟یکی از آنهاجواب داد حتما یک کاری کرده توبرو گم شو وباباطوم ضربه ای به زیرسینه راستم کوفت که لحظه ای نفسم بند آمد. برگشتم ومردم را دیدم که تماشامیکردند ویکی با من هم صدانشددونفر بازوهایم راگرفتند که مرا باخودببرند که یک افسرنیروی انتظامی جلو امد وگفت من میبرمش وکمی که ازصحنه دورشدیم بمن گفت دکتر من چندروز پیش بیمارت بودم شانس آوردی شناختمت برو وبه زن وبچه ات فکرکن با این وحشی ها درافتادن عاقبت نداردومرارهاکرد.البته من دوباره به خیابان برگشتم ولی تازمان برگشتن وتا هنوز این صحنه های دلخراش از جلوی چشمم کنارنمیروند وافسوس میخورم چرانتوانستم کاری کنم وچرا حداقل نتوانستم این سندتکان دهنده رادرشبکه های اجتماعی بادیگران به اشتراک بگذارم؟

۱۳۸۹ اسفند ۱۲, پنجشنبه

چگونه جنبش سبز مطلق نگری را از من گرفت


هرچه از جنبش تکثرگرای سبز میگذرد من چیزهای بیشتری یاد میگیرم ودیدگاهم درمورد خیلی چیزها تغییر میکند:
زمانی فکرمیکردم روحانیون انسانهایی وارسته وخداترس هستند اما خامنه ای رادیدم که در اواخرعمر برای ماندن درقدرت از هیچ رذالت وخونریزی پرهیزی ندارد.
زمانی می اندیشیدم تهرانیها مشتی بچه سوسولند که درمقابل غیرت شهرستانیها کم می آورند اما فهمیدم براستی که شجاع ترین مردم ایران درتهران زندگی میکنند.
زمانی گمان میکردم شیرازی ها مردمی تنبل وخوش گذرانند اما دیدم که با وجود سگهای هار خامنه ای در خیابان مردانه درمقابل ظلم می ایستند.
زمانی زنان را درشجاعت دست کم میگرفتم اما شیرزنانی رادربند میبینم که درتمام عمرم به اندازه یک ساعت از زندگی پربارشان جسارت به خرج نداده ام.
زمانی فکرمیکردم در میان آخوندها تخم مرد را مورچه خورده ولی ایت الله دستغیب وکروبی را دیدم وشرمنده شدم.
زمانی مجاهدین خلق را وطن فروش و تروریست میدانستم اما وقتی دیدم این حکومت راهی بجز خشونت متقابل برای مخالفانش نمی گذارد دیدگاهم را تعدیل کردم .
زمانی نظریه پلورالیسم دینی را برنمی تافتم اما امروز میبینم ما با هرگونه عقیده ای اگر آزادی وکرامت انسان وعظمت ایران را بخواهیم به یک راه میرویم و ایران به همه ما نیاز دارد .
زمانی عشق به وطن وعشق به جنس مخالف را نامتجانس میدانستم اما دیدم میتوانم عاشق باشم وبرای وطنم بمیرم.
بسیار از این جنبش مردمی آموخته ام وخواهم آموخت براستی که جنبش سبز نقطه عطفی دربلوغ فکری همه ماست و دیگر مانند سال 57 به بیراهه نخواهیم رفت.