۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

ازدفترخاطرات کودکی

چگونه من شاعرشدم:

یادش بخیراولین باری که شعرگفتم کلاس چهارم ابتدایی بودم وشعرم استقبالی ناشیانه از یکی از غزلهای حافظ بود.پدرفاضلم که که اولین استاد وبهترین مشوق من وخود حافظ کل قرآن ودیوان حافظ بود حس کرده بود سرسوزن ذوقی از اوبه ارث برده ام. یک جلد دیوان قدیمی حافظ که مزین به تصاویر مینیاتورسیاه وسپیدبود بمن داد وقرارشد به ازای ازبرکردن هرغزل 10 ریال(یک تومان) بمن جایزه بدهد.من 10-11 ساله نه اینکه به عمق اشعار حضرت حافظ پی ببرم بلکه به اعتبارحافظه ی حیرت انگیزم وبه شوق دریافت جایزه؛ با پشتکاری بی نظیر تبدیل به یک جایزه بگیر حرفه ای شده بودم.جمع جوایز من درهفته چند برابر توجیبی خودم وبسیاربیشتراز مستمری هم سالانم بود.حتی ازپول توجیبی برادر بزرگترم که هفت سال از من بزرگتربود ولی بعلت دستگیری درحین کشیدن سیگار درمحاصره ی اقتصادی بسر میبرد بیشتربود.البته ناگفته نماند که برادرم که صدای بسیارخوبی داشت تقریبا همه ی پول مرا درازای خواندن آهنگین وسوزناک داستانهای رستم وسهراب ومرگ سیاوش وحتی صحرای کربلا چپاول میکرد ومن با چشم اشکبار درغم مرگ سهراب وسیاوش وعلی اکبرو...پشت پابه جیفه ی دنیازده وداروندارم را به راوی رندی میدادم که درحساس ترین جای داستان آوازش قطع میشد وتا پول نمی گرفت ادامه نمی داد.حقوق هنگفت من پاسخگوی اشتیاقم به شنیدن داستانهای تراژیک وهوس رفتن با برادرم به سینما ودیدن فیلم بروس لی وخوردن ساندویچ نبود زیرا برای من قیمت هرچیز چند برابرحساب میشدواز طرفی دیوان حافظ داشت به اتمام میرسید.این بود که من بدنبال راه درآمدی بهتربودم تا پس ازپایان یافتن ذخایر نفتم نه از شنیدن داستان محروم شوم ونه از هفته ای یک بارسینمارفتن ؛ وناخواسته به سمت شعر سرودن به تقلیدازحافظ رفتم زیرا از عشق مفرط پدربه غزلیات حافظ وآرزوی داشتن فرزندی شاعرآگاه بودم.اولین غزل من اینگونه شروع میشد:

بعدازاین باد خزان مرگ خزان خواهد شد

بعدازاین سوزوعطش باد وزان خوادشد

بگذرد اینهمه هجران وغم وحسرت واه

پیرگشته زغمت باز جوان خواهد شد...

لحظه ای که شعررابرای پدرم خواندم فراموش نشدنی است .درآغوشم کشید وصورت زبرش را برگونه ام مالید وغرق بوسه ام کرد وسخاوتمندانه پانصد تومان بمن صله داد.برای شما ذوق یک پسربچه کم سن درآن روزها وقتی چنین ثروت هنگفتی رادرمشت های عرق کرده اش گرفته ودور حیاط بزرگ خانه ی پدری می دوید وجیغ میکشید قابل تصور نیست.بگذریم که بازهم عایدی من از این ثروت ملی دیدن چندفیلم رزمی همراه با ساندویچ وآب میوه وشنیدن چندداستان غم انگیزبود و برادر استعمارگرم تابستانی خاطره انگیزرا با آن پول بادآورده گذراند.پس ازآن پدرم مرا تشویق به سرودن شعرهای موضوعی کرد ویا چهارواژه را دراختیارم می گذاشت تا درشعری بگنجانم واین بود که من به جرگه ی دیوانگان پیوستم وهنوز این رسم عاشقی ادامه دارد...

۱۳۹۰ مرداد ۲۹, شنبه

عروسک عشق

با اندامی به ظرافت شعر
حجم سترگی از اندوه را
کولی واربه شانه گرفته
باخود می بری
آه ای مسافرغریب
هرکجا اتراق کنی
دلهای بزرگ
بازیچه ی چشمهای شبرنگت می شوند
نقاش دردها
بوم دلم ازهرنقشی خالیست
درسایه سار تنهایی من لختی بیاسای
ومرا
به خوابهای زلال کودکیم ببر
با توام
عروسک عشق...

((تقدیم به زندانیان آزاده که حصارها پیش بلندِ قامتشان پَستند.))


سایه ها هم رنگند
همگون وساده ومسطح
فرزندان همسانِ
هم آغوشی آفتاب وحجم
واشک
سایه ی غمهای گونه گون من است
وقتی تونیستی...

۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه

برای فرزاد که سربه زیر بود .سربلند زیست وسرفراز شهید شد

تقدیم به معلم شهید فرزاد کمانگر

نه سرآمدن زور

نه برآمدن روز

چهره ی مهتابیت را

وقتی سحرگاهی سرد

بردارمی رقصیدی

ازخاطرم نخواهند برد

میدانم

چه باشی چه نباشی

خورشید

اززهدان این شب منفور

باغرورسرمیزند

اما؛سربلندِ سربه زیر

بامن بگو

کدامین روز؛من

اززندان سرشکستگی بی تو زیستن

آزاد می شوم؟

۱۳۹۰ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

بیچاره حافظ


دیروز درراه برگشت از مطب به رادیو فرهنگ گوش میدادم موضوع گفتگو تفسیر این بیت از حافظ بود:

آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند

اشهی لنا واحلی من قبله العذارا

جان کلام مفسرمحترم این بود که حافظ شنیدن کلام حضرت محمد را برنوشیدن شراب ترجیح میدهد ومستی حاصل ازآن را بیشتر میداند.واما ابتدا ترجمه وتفسیرواژه به واژه ی این بیت:

آن چیزتلخ مزه ای که صوفی آنرا مادر بدیها می خواند برای ما از بوسیدن زیبارویان شهوت انگیز تر وشیرین تر است.میدانیم که از نظر اهل تصوف شراب به استناد کلام پیامبر اسلام ام الخبائث یا مادر تمام فسادهاست زیرا با نوشیدن آن عقل زایل میشود وانسان از یاد خدا غافل میشود وبا توجه به مزه ی تلخ شراب شاعربا استفاده از صنعت ادبی تضاد انرا با شیرینی یوسه برلب زیبارویان مقایسه کرده وآن را برگزیده است واستفاده از واژه ی اشهی که اسم تفضیل شهوت است دل انگیزی وتمایل جسمانی را به تصویر کشیده است.من این نکته را می پذیرم که حافظ شاعر معنی گرایی است که از ترس متحجرین روزگار خویش حرفهایش را در یک ایهام شاعرانه میزندواورا به طایفه ای ازاهل عرفان منسوب میکنند که درونشان از آنچه از ظاهر آنها به نظر میرسد خداپرست تر است اما به گمان من این ظلم فاحش به ساحت حافظ است که حتی وقتی بطورآشکار پندارهای شاعرانه خود راکه وسوسه های هر انسان غیر معصومی است به تصویر میکشد با وارونه کردن کلام؛ آن را به نفع آنچه دوست داریم از زبان او بشنویم تبدیل کنیم .چرا نباید کمی هم به این فکر کنیم که حافظ ازترس قشریون ومرتجعین تفکرات کفر آمیز وشبهه های خود را با آراستن کلام به قرآن وحدیث از نظر محتسب پنهان نکرده تا مانند ابن سینا وزکریای رازی وملاصدرا وغیره چوب تکفیر برفرقش نکوبند؟گاهی خود را که جای حافظ میگذارم میگویم کاش درکلامش چند دشنام ناموسی میگذاشت تا ببینیم مفسرین این کلمات رکیک را چگونه درتفسیرهای خود به آیه های قرآن بدل میکردند؟

غزلی تقدیم به محمد بهمن بیگی که نبودش مرثیه ایست برای فرهنگ ایران

این غزل را به معلم بزرگ ایل سرفراز قشقایی وبنیانگزار مدارس عشایری ایران تقدیم نموده وقرار بود درروز تشییع جنازه ایشان بخوانم که محدودشدن مراسم توسط نیروهای سرکوبگرمانع این کارشد. استادمحمدبهمن بیگی دوست پدر مرحومم بودکه بعنوان بنیانگزارآموزش وپرورش نوین درمنطقه ی پشتکوه دشتستان شتاخته میشود.این دو معلمینی بودند که با پشتکار ستودنی درزدودن جهل وبیسوادی در میان روستائیان وعشایر کوچ نشین ایران نقش بزرگی داشتند.تحصیل کردگانی که برای اعتلای فرهنگ ایران به آسایش زندگی شهری پشت پازدند ودر این راه چه سختی ها که به جان خریدند.روحشان شاد ویادشان گرامی باد.

به تاخت رفت سواری نشسته بر کهری

وماند بر دل یک ایل داغ بی پدری

صدای شیون ایشوم دشت راپرکرد

ورودرود جگرسوز وناله ی سحری

به یمن همت اوبود اگر که می بینیم

بجای دشنه قلم را به گوشه ی کپری

ودستمزد تقلای این معلم پیر

شرنگ تجربه ی سالهای دربدری(1)

به جرم آنکه برآشفت خواب غوکان را

چه ها کشید از این عاشقان بی خبری

تلاش کرد بیاموزدم که برخیزم

که نا امید نشستن نمی دهد ثمری

به جهل خونکن وظلم را به خود مپذیر

قیام کن توکه سبزی نگو که یک نفری

حدیث کهنه تاریخ می شود تکرار

اگر که پای بگیرد درخت بی هنری

به دستهای توانمند عاقلان زنجیر

وبر اریکه قدرت علیل بدگهری

به زور تکیه نکن رمز ماندگاری نیست

طفیل هستی عشقند آدمی وپری.

توضیح واژه ها:

کهرkahar:اسب سرخ موی

ایشومeishoom:محلی که ایل برای اتراق برمیگزیند وازمجموعه ای از سیاه چادرها تشکیل شده است.

رود رودrood rood:آواز سوزناک مادرفرزند مرده.درجنوب ایران فرزند دلبند را رود میگویند.

کپرkapar: آلاچیق

(1)استاد بهمن بیگی نویسنده ومحقق بزرگ ایران وبرنده جایزه ی یونسکو دانش آموخته ی حقوق بود ودر ابتدای انقلاب بعلت صدور حکم اعدام ایشان توسط خلخالی مدتی فراری بوده وزندگی پنهانی داشت.معروف ترین کتاب وی بخارای من ایل من می باشد.

۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

تفاوت شعرونظم:

برای سرودن یک شعرخوب نه احساس به تنهایی کافی است ونه رعایت قواعد دستوری.به گفته ی شاملو گاهی سعدی چنان ماهرانه نظم میگوید که با شعرپهلو میزند(نقد شاملو براستفاده ی بیش ازحد سعدی از صنایع ادبی در اشعاری که به نظر ایشان از حس شاعرانه خالیست).یکی از اهالی شیراز بنام اقای افشاریان با اعتماد بنفسی بی نظیرکتابی را بعنوان دیوان اشعارچاپ کرده ودر پارکها میفروشد که خواندن آن برای خنده درمانی عالی است.نظم های ایشان از نظر وزن وقافیه ایرادزیادی ندارند ولی از نظر مضمون و معنی واژه ها وبکارگیری شکل دستوری کلمات وافعال بسیاردیدنی است.برای نمونه یک مصرع ویک بیت از ایشان را مینویسم اگرخدازیارت کتاب ایشان رانصیبتان کرد مارا ازدعا فراموش نکنید:مرا درکازرون سرباز بودم...(درتعریف خاطرات جوانیش)ویا در یک نوشته دیگر دختری به او پیشنهاد عشق بازی میدهد:دخترک گفتا که ای افشاریان/گاهگاهی سینه ام بفشاریان....

تو خود حدیث مفصل بخوان ازاین مجمل وبرادبیات پارسی اشک بریز....