۱۳۹۰ مرداد ۱۹, چهارشنبه

دلتنگ ازبیگانگی در وطن

کی این دل بلوری من سنگ می شود
یا این غبارفاصله کمرنگ می شود؟
بی ناز چشمهای تو هر پچ پچ دلم
با هق هق شبانه هماهنگ می شود
دور ازتو سخت می گذرد روزگارمن
گویی که پای ثانیه ها لنگ می شود
دیگر برای بال کبوتر مجال نیست
جایی که آسمان همه از سنگ می شود
حیف از زلال عشق که در این زمین پست
قربانی کدورت و نیرنگ می شود
بایست خون گریست که در مهد صلح ومهر
مسجد نماد توطئه وجنگ می شود
ازپارس هیچ چیز نماند به یادگار
وقتی دروغ پایه ی فرهنگ می شود
بدغربتی است خوب من اینجا که روز وشب
حتی دلم برای خودم تنگ می شود...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر