۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۵, یکشنبه

باز آی

من بی تونبودیارراحس کردم

آه دل انتظار را حس کردم

وقتی زبلور خاطرت محو شدم

آوارگی غبار را حس کردم

در زندگی بدون تومن هر روز

مرگ دل بیقرار را حس کردم

روزی که به دام چشم تو افتادم

سرگشتگی شکار را حس کردم

وقتی که به حبس چشمهایت رفتم

دل مردگی حصار را حس کردم

بدنامی و بی مهری ونافرجامی

ویرانی اعتبار را حس کردم

رفتی توو با شکست هم خانه شدم

یک دشمن هم تبار را حس کردم

در بین هزار دوست تنها ماندم

بدعهدی روزگار را حس کردم

هردست به دور گردن من افتاد

مفهوم طناب دار را حس کردم

بی خنده شیرین تو هر لحظه عمر

من تلخی انتحار را حس کردم

باز آی که پاییز دلم نزدیک است

من با تو فقط بهار را حس کردم