این غزل را به معلم بزرگ ایل سرفراز قشقایی وبنیانگزار مدارس عشایری ایران تقدیم نموده وقرار بود درروز تشییع جنازه ایشان بخوانم که محدودشدن مراسم توسط نیروهای سرکوبگرمانع این کارشد. استادمحمدبهمن بیگی دوست پدر مرحومم بودکه بعنوان بنیانگزارآموزش وپرورش نوین درمنطقه ی پشتکوه دشتستان شتاخته میشود.این دو معلمینی بودند که با پشتکار ستودنی درزدودن جهل وبیسوادی در میان روستائیان وعشایر کوچ نشین ایران نقش بزرگی داشتند.تحصیل کردگانی که برای اعتلای فرهنگ ایران به آسایش زندگی شهری پشت پازدند ودر این راه چه سختی ها که به جان خریدند.روحشان شاد ویادشان گرامی باد.
به تاخت رفت سواری نشسته بر کهری
وماند بر دل یک ایل داغ بی پدری
صدای شیون ایشوم دشت راپرکرد
ورودرود جگرسوز وناله ی سحری
به یمن همت اوبود اگر که می بینیم
بجای دشنه قلم را به گوشه ی کپری
ودستمزد تقلای این معلم پیر
شرنگ تجربه ی سالهای دربدری(1)
به جرم آنکه برآشفت خواب غوکان را
چه ها کشید از این عاشقان بی خبری
تلاش کرد بیاموزدم که برخیزم
که نا امید نشستن نمی دهد ثمری
به جهل خونکن وظلم را به خود مپذیر
قیام کن توکه سبزی نگو که یک نفری
حدیث کهنه تاریخ می شود تکرار
اگر که پای بگیرد درخت بی هنری
به دستهای توانمند عاقلان زنجیر
وبر اریکه قدرت علیل بدگهری
به زور تکیه نکن رمز ماندگاری نیست
طفیل هستی عشقند آدمی وپری.
توضیح واژه ها:
کهرkahar:اسب سرخ موی
ایشومeishoom:محلی که ایل برای اتراق برمیگزیند وازمجموعه ای از سیاه چادرها تشکیل شده است.
رود رودrood rood:آواز سوزناک مادرفرزند مرده.درجنوب ایران فرزند دلبند را رود میگویند.
کپرkapar: آلاچیق
(1)استاد بهمن بیگی نویسنده ومحقق بزرگ ایران وبرنده جایزه ی یونسکو دانش آموخته ی حقوق بود ودر ابتدای انقلاب بعلت صدور حکم اعدام ایشان توسط خلخالی مدتی فراری بوده وزندگی پنهانی داشت.معروف ترین کتاب وی بخارای من ایل من می باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر