۱۳۸۹ اسفند ۱۲, پنجشنبه

چگونه جنبش سبز مطلق نگری را از من گرفت


هرچه از جنبش تکثرگرای سبز میگذرد من چیزهای بیشتری یاد میگیرم ودیدگاهم درمورد خیلی چیزها تغییر میکند:
زمانی فکرمیکردم روحانیون انسانهایی وارسته وخداترس هستند اما خامنه ای رادیدم که در اواخرعمر برای ماندن درقدرت از هیچ رذالت وخونریزی پرهیزی ندارد.
زمانی می اندیشیدم تهرانیها مشتی بچه سوسولند که درمقابل غیرت شهرستانیها کم می آورند اما فهمیدم براستی که شجاع ترین مردم ایران درتهران زندگی میکنند.
زمانی گمان میکردم شیرازی ها مردمی تنبل وخوش گذرانند اما دیدم که با وجود سگهای هار خامنه ای در خیابان مردانه درمقابل ظلم می ایستند.
زمانی زنان را درشجاعت دست کم میگرفتم اما شیرزنانی رادربند میبینم که درتمام عمرم به اندازه یک ساعت از زندگی پربارشان جسارت به خرج نداده ام.
زمانی فکرمیکردم در میان آخوندها تخم مرد را مورچه خورده ولی ایت الله دستغیب وکروبی را دیدم وشرمنده شدم.
زمانی مجاهدین خلق را وطن فروش و تروریست میدانستم اما وقتی دیدم این حکومت راهی بجز خشونت متقابل برای مخالفانش نمی گذارد دیدگاهم را تعدیل کردم .
زمانی نظریه پلورالیسم دینی را برنمی تافتم اما امروز میبینم ما با هرگونه عقیده ای اگر آزادی وکرامت انسان وعظمت ایران را بخواهیم به یک راه میرویم و ایران به همه ما نیاز دارد .
زمانی عشق به وطن وعشق به جنس مخالف را نامتجانس میدانستم اما دیدم میتوانم عاشق باشم وبرای وطنم بمیرم.
بسیار از این جنبش مردمی آموخته ام وخواهم آموخت براستی که جنبش سبز نقطه عطفی دربلوغ فکری همه ماست و دیگر مانند سال 57 به بیراهه نخواهیم رفت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر