۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

«صحنه ای که هیچگاه ازخاطرم نخواهدرفت»


درراهپیایی روز 25 بهمن صحنه ای رادیدم که اگرموفق به فیلمبرداری شده بودم این فیلم کوتاه میتوانست تصویری بی نظیرازوحشی گری نیروهای سرکوبگر رژیم ولایت فقیه رابه جهانیان نشان دهداما نتوانستم وحسرت آن همیشه به دلم می ماند.ماجرا از آنجاشروع شد که درخیابان ملاصدرای شیراز شخصی که با لباس شخصی دوربین به دست جلوی مردم راه میرفت واز چهره همه از فاصله نزدیک فیلم میگرفت.جوانی نسبت به فیلمبرداری او ازخانمی که همراهش بود واحتمالا نامزد اوبود اعتراض کردوبا مرد فیلمبردار بحث میکرد که به چه دلیل از ناموس مردم فیلم میگیری؟چندنفر لباس شخصی مداخله کردند وباکتک وناسزا اورا گرفتند که باخود ببرند.دراین میان پیرزنی حدودا 65 ساله جلو آمد وبازوی جوان را گرفت وخواهش میکرد اورا رها کنندولی پیرزن راکنارزدند وجوان رابسوی ون نیروی انتظامی که پراز جوانان دستگیرشده بود بردند.من بدنبال آنها تا کنار ون رفتم وگفتم این جوان رهگذر بوده وربطی به راهپیمایی ندارد اورا چرا باخود میبرید؟که با توهین وتهدید به دستگیری روانه ام کردند(البته ون جانداشت وگرنه دوستان به تهدید اکتفا نمیکردند)چنددقیقه ای گذشت من درابتدای یکی از فرعی های ملاصدراکه به دادگاه خانواده ختم میشودایستاده بودم که یک اتومبیل پلیس با سه سرنشین زن که پیشاپیش آن چندمامورلباس شخصی به فرماندهی آقای عزیزی فرماندارشیراز می دویدند بسوی ما آمدند فکرکردم برای دستگیری من می آیند ولی ازکنارمن گذشتند وماموران زن پیرزن معترض را که پشت سرمن بود گرفتند پیرزن شروع کرد به التماس وعذرخواهی ولی اوراکشان کشان بسوی ون بردند پیرزن که زنی نحیف بادستانی شکسته وتوی گچ بود برای اینکه اورانبرند همزبان با فریاد کمک خواهی از مردم خودرا روی زمین انداخت ولی مامورین مرد با لگد به پیلوهای او می کوبیدندوزنها دست اورامیکشیدند واو ازدرد ضجه میزد ومیگفت دستم شکسته رحم کنیدولی دریغ از ذره ای مروت ومردانگی وحتی وقتی زنان زورشان نرسید اورابلند کنند ودرون ماشین بیاندازند دونفرمرد زیربغل وپاهای اورا گرفتند واوراروی صندلی عقب ماشین انداختند پیرزن بیچاره بااستیصال پاهایش را بین در وبدنه ماشین گذاشته بود که نتوانند دررا ببندند وامام زمان راصا میکرد ولباس شخصی ها بالگد به ساق پای او لگد میزدند که مجبورشود پایش را جمع کند. دیگرطاقت دیدن اینهمه ناجوانمردی را نداشتم بسمت آنها رفتم وگفتم خجالت بکشید این زن جای مادرشماست مگرچکارکرده که اینقدر اورامیزنید؟یکی از آنهاجواب داد حتما یک کاری کرده توبرو گم شو وباباطوم ضربه ای به زیرسینه راستم کوفت که لحظه ای نفسم بند آمد. برگشتم ومردم را دیدم که تماشامیکردند ویکی با من هم صدانشددونفر بازوهایم راگرفتند که مرا باخودببرند که یک افسرنیروی انتظامی جلو امد وگفت من میبرمش وکمی که ازصحنه دورشدیم بمن گفت دکتر من چندروز پیش بیمارت بودم شانس آوردی شناختمت برو وبه زن وبچه ات فکرکن با این وحشی ها درافتادن عاقبت نداردومرارهاکرد.البته من دوباره به خیابان برگشتم ولی تازمان برگشتن وتا هنوز این صحنه های دلخراش از جلوی چشمم کنارنمیروند وافسوس میخورم چرانتوانستم کاری کنم وچرا حداقل نتوانستم این سندتکان دهنده رادرشبکه های اجتماعی بادیگران به اشتراک بگذارم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر