ای بی وفا؛ بریده زآئین دلبری
چندی است ره به حال دل ما نمی بری
خود را فروختم به دوچشم قشنگ تو
من را چرا به نیم نگاهی نمی خری؟
گرداب غم گرفته مرا دربغل بیا
ای آنکه حس خوب رسیدن به بندری
مجنون دل شکستۀ صحرای حسرتم
لیلای من بخند وبپاکن تومحشری
فریاد می چکد زلب بسته ام چرا
ازاین لبان دوخته ام بی صداتری؟
من درد میکشم تو مرا ناله کن عزیز
ای آنکه با من ازخود من آشنا تری
تنها تویی که دل به امید تو بسته ام
همزادعشق پاکی وهمرنگ باوری
آرامشی درون صدایت نهفته است
من را به خواب کودکی خویش میبری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر