خفتگی چند؛ خبردار؛برادربرخیز
دشمن آمد سردیوار؛برادربرخیز
دل مکن خوش به سواری که نخواهد آمد
پاره کن پرده پندار؛برادربرخیز
به نکوهش نشود نیک مرام دژخیم
دست ازاین موعظه بردار؛برادربرخیز
پیش ازآنی که برقصیم به آهنگ فقیه
هریکی برسریک دار؛برادربرخیز
یادمان هست چه قولی به شهیدان دادیم؟
دیرشد وعده ی دیدار؛برادربرخیز
سرزمینت که نشیمنگه شیران بوده است
پرشداززوزه ی کفتار؛برادربرخیز
دیرگاهیست که ضحاک بما میخندد
تا نگوید به تو بی عار؛برادربرخیز
کاوه ای؛ گرچه درفش تو بخاک افتاده است
تا بکوبیم سرمار؛برادربرخیز
تازیان باز بدنبال موالی هستند
سربلندا تومشوخوار؛برادربرخیز
برکن از ملک فریدون تونماد ابلیس
خرقه وسبحه ودستار؛برادربرخیز
نیست زیبنده ی ایران تو؛دزدان سرمست
مردمان خسته وبیکار؛برادربرخیز
بنگرهیچ نمانده است زمیهن غیر از
پیکری زخمی وتب دار؛برادربرخیز
به امید تو نخفته است که کاری بکنی
چشم این مادربیمار؛برادربرخیز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر