۱۳۹۰ تیر ۲۳, پنجشنبه

دورو تسلسل سیاسی

امروز داشتم به همسترهای دخترم غزل نگاه میکردم که توی چرخ وفلک اسباب بازی شان بیهوده میدویدند وبدون اینکه به جایی برسند یک مسیر تکراری را با تلاش زیاد می پیمودند.هم دلم برایشان سوخت که چه زحمتی برای نرسیدن میکشند وچه لذتی از درجازدن می برند وهم بیاد ملت خودم افتادم.تاریخ چندهزارسالۀ میهنم را در حرکت بی اسرانجام آنها دیدم.از نابرابری وستم زرینه کفشها به تنگ آمدیم وبندگی تازیان را به جان خریدیم.فرهنگ دادیم وتوحش خریدیم.آیین پاک زرتشت را فرو هشتیم وسنگساروشلاق و دست بریدن را گرفتیم.وقتی از ستم امویان عیاش به جان آمدیم خون دادیم ومردانه جنگیدیم تابجای زنده کردن شکوه ایران امرد بازان عباسی را به سروری برگزینیم.بابک خرمدین را تنها گذاشتیم وترکان صفوی را برخود چیره کردیم تا خرافه پرستان دارو ندارمان را به پای خشک مغزی خود فنا کنند.به مشروطه رسیدیم وبا نیرنگ خارجیان وهمدستی مشروعه خواهان؛ کودک نوپای آزاردی را درمسلخ دین وشریعت سربریدیم ومصدق را به انزوا بردیم.وقتی رضا شاه پیشنهاد جمهوری داد به اعتبار عادت دیرینۀ بندگی با فتوای آخوندی از پذیرش آن سرباز زدیم وسرداری کاردان ومیهن پرست را با دست خود به دیکتاتوری مستبد بدل ساختیم.محمد رضا شاه تحصیل کردۀ اروپا وتسلیم دربرابر مشروطه را خدایگان نامیدیم وبا کهنه پرستی خویش اورا سگ درگاه امام زادگان ساختیم وبا چاپلوسی های مکررمان اورا سایۀ خدادرزمین نامیده وخودبزرگ بینی را در او چنان پرورش دادیم که خود نیز باور کرد :چه فرمان یزدان چه فرمان شاه.خوشی زیر دلمان زدوهوس سروری ملایان به سرمان؛مردانه مبارزه کردیم وشهید دادیم وانقلاب کردیم.خمینی ساده زیست را پیرجماران ونایب امام کردیم وروح خدارا دراو دیدیم.ازکنج فیضیه اورا به سریر حکومت ولایت فقیه کشاندیم وپای منبر او برسرکوفتیم وبه شوق شنیدن سخنان بی پایه اش که حتی پارسی را درست ادا نمیکرد جامه برتن دریدیم.بهترین جوانانمان را درپیش پایش قربانی کردیم وککمان هم نگزید.کوسه ای دغل را سردارسازندگی کردیم ودشمن اورا دشمن پیامبر نامدیدیم.چلاغ بی مغزی را ولایت مطلقه دادیم وبه فتوایش زن خویش را برخود حرام دانستیم وبه کودکانمان آموختیم در سرود صبحگاهی دبستان جانم فدای رهبر سردهند.خاتمی را برسرکارآوردیم وآزادی را درکلام او جستیم اما نخواستیم بپذیریم که او تدارکات چی سلطان علی خون آشام است.به فریبی رای خود را فروختیم وحکومتی ناشایست را مشروعیت بخشیدیم وبا خون نیز نتوانستیم جنس فروخته شده را پس بگیریم.همراهان دلسوزمان را که نخواستند رهبر بی چون وچرای ما باشند وتنها به همراهی ما بسنده کرده بودند تنها گذاشتیم وبه شعار دادن در فیس بوک بسنده کردیم.همۀ اینها دردناک است اما دردناک ترین بخش آن این است که نمیخواهیم سراز بندگی برداریم وراهی دیگر را بیازماییم.فرهیخته ترین جوانانمان از ستم آخوند خسته شده اند اما نمیخواهند سالاری خود را بپذیرند ودنبال همان گزینه های کهنه برای بدیل جمهوری اسلامی میگردند.دوباره بدنبال بازگشت به خانۀ اولند وبه پای بوس رضا شاه دومی میروند که خود نیز میداند دوران فرمانروایی سلاطین گذشته است ومردم سالاری را بیشتر میپسندد.ما بدون آقا بالاسر نمیتوانیم زندگی کنیم وبدنبال کسی هستیم که چه با تاج وچه با عمامه برما فرمان براند و توی سرمان بزند.این همان فرهنگ ظلم پذیری وبت سازی دیرینۀ ما مردم است که تا در وجودمان زنده است شاهد آزادی را درآغوش نخواهیم گرفت.زمان میگذرد وما همچنان در چرخ وفلک خودساخته بیهوده میدویم وبه سرآغاز باز میگردیم وشگفت اینکه ادعا میکنیم از همسترهای غزل باهوش تریم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر